سلام بر همه ی دوستان خوبم
میلاد گل آل طه ...صبور اهل بیت ....امام حسن مجتبی
بر تمام دوستداران آن حضرت و تمام عالمیان مبارک باد
این شعر هم آخرین زایش ذهن منه
تقدیم به امام عزیز خودم مهدی صاحب الزمان عجل الله فرجه شریف
مرا از عمق بودن ها رها کن
از این از خود سرودن ها رها کن
مرا با خود ببر تا اوج خورشید
از این من بودن بی درد وا کن
سرودم شعری از زیبای خفته
بیا از من جدا کن من جدا کن
به چشمم آسمان شب دریدم
بیا چشمان من بی اشک وا کن
سرا پا گوش شد این جسم خسته
مرا با خستگی هایم صدا کن
من از این قافیه چیزی ندیدم
بیا صد قافیه از عشق وا کن
من و دردی که درمانش فقط اوست
بیا این درد را در من دوا کن
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چوشمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چوشمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رد
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چوشمع
در میان آب و اتش همچنان سر گرم توست
این دل زارو نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجرت مرا پروانه ی وصلی فرست
ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چوشمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در بر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عشق همچون عشق زهرا با علی
دیده در چشمان او ، چشم ولی
عشق در دل بی قراری میکند
تا سحر شب زنده داری میکند
عشق یعنی یک انار و یک نگاه
زآسمان آید ندایی در پگاه
عشق را از دل برون هرگز مکن
دیده و دل را زمجنون خون مکن
عشق یعنی بی قراری های ما
تا سحر شب زنده داری های ما
عشق در چشمان مجنون خون جوش
مثل طوفان قلب لیلی در خروش
بی تاب
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندیدعطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم: "حذر از عشق؟ندانم!
سفر از پیش تو؟هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
دیگه از این همه سیاسی حرف زدن خسته شدم تا آخر ماه رمضون میخوام فقط به شعر بپردازم.
شعر که احساس رو لطیف میکنه....