دل داده ام به تو ای گنبد خضرا ...
به آن سکوت غریبت
به لحظه های اذانت
دلم که جا مانده در مسجد یک دوست
در روضه ی نبوی و در کنار ستون ها
در آن هیاهوی رویا
دلم غریب غریب است
باز هم رویای مدینه خدایا امکان داره قسمتم بشه یه باره دیگه قدم بذارم توی آن بین الحرمین ؟؟؟دلم خیلی تنگ شده خیلی....هر وقت که میخواستیم با بچه ها بریم حرم معمولا هم من و سمانه و راضیه که آقایونمون هم باید ای دقایقی رو تا حاضر شدنمون منتظر بمونن...همیشه از در شماره 15 وارد میشدیم باب النسا نزدیک بود ولی مثل اینکه ما دلمون جای دیگه ای بود یادم نیست که حتی یک بار هم از باب النسا وارد شده باشیم همیشه یه مسیر طولانی رو طی می کردیم تا از باب علی بن علی طالب وارد مسجد النبی بشیم هر وقت می خواستیم وارد بشیم زنان عربی که زائران را میگشتند به سه زبان عربی و هندی و فارسی حرف میزدنند و از روی توجه زوار به ملیت اونها پی میبردند و ایرانی ها رو حسابی تفتیش میکردن به طوری که حتی اجازه بردن موبایل رو هم نمی دادن ما هم حسابی لجمون میگرفت که خود اعراب یا بقیه ملیت ها رو اصلا نمی گشتن و اونها حتی گاهی دوربین داخل میاوردن ...
خلاصه که من همیشه گوشیم رو میبردم داخل گاهی هم گوشی های همه ی بچه ها رو من میاوردم داخل آخه من رو بنده میزدم و وقتی فارسی حرف میزد اصلا بهشون نگاه هم نمی کردم این تا چند روز اول خوب بود روز 5و 6 شناسایی شده بودم از روی ساق دست اونهم ماجرا داشت البته...
گفتم فکر کنم ؟!بگیر بگیر زیاد بود و ایرانی ها رو خیلی اذیت میکردن بخصوص جون هارو ...زن و مرد فرقی هم نداشت ایرانی بشین ...ایرانی پاشو ... ایرانی بیا اینجا ....ایرانی برو اونجا ....ایرانی برو عقب ...ایرانی برو جلو ...
از همه ی دنیا زائر اونجا بود و این لامذهب ها فقط قصد و نیت تقرب کرده بودن تا پدر ایرانی رو در بیارن ...
دیگه حسابی کلافه شده بودیم ...شاید دو سه گروه فلیپینی و هندی و پاکستانی و....رو فرستادن داخل روضه و ایرانی ها رو هی جا به جا می کردن ...اگه می خواستی از دسته هم جدا شی که میگرفتنت و حسابی مورد لطفشون قرار می گرفتی...دو روز اول قرارمون با شوهران گرام ساعت 10 بود و یا نوبتمون نمی شد بریم روضه زیارت یا راهمون نمی دادن
روز سوم بود چادر عربی و پوشیه و ...خلاصه عرب بودیم به تمام معنا نه به تمام ظاهر....
شوهرامون هم تشخیصمون نمی دادن و به قول شوهر سمانه باید هی روبنده همه ی زن ها رو یکی یکی بالا بزنیم که ببخشید خانم من کییه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ....
رفتیم تمام اصول رو رعایت کردیم اصول عربی رو ....
بین زن های عرب رفتیم تا نرسیده به روضه یعنی دیگه نوبت ما بود تازه از هم هم جدا شده بودیم که جلب توجه نکنیم ...
یه دفعه یکی از این شرطه های عرب البته از نوع مونثش هااااا اومد و به یکی دیگه شون که بالای سر من بود اشاره کرد که این سه نفر ایرانی اند اون یکی گفت چه طور ؟؟دیدید عربا چقدر تو حرف زدن دست و پا شون رو تکون میدن ؟!!
اشاره کرد به ساق دست که سه تاشون دارن ...
واین بود وجه تمایز زن شیه با یک وهابی نفهم...
خلاصه اومد بالا سر من که تو ایرانی ؟؟؟پاشو به فارسی سلیس حرف میزد لامذهب از منم بهتر .منم به عربی دست و پا شکسته و با حالتی پر از غرور گفتم : نعم انا ایرانی ...خلاصه ما ها شناسایی شده بودیم و به آخرین گروه ایرانی ها ملحقمون کردن تاز خدا خواست که نبردنمون بازداشت گاه آخه من کم کی هم قلدری کردم و از حیثیت ایرانی دفاع که چرا ایرانی آخر از همه ....که البته بی جواب بود.
زن عربی ازش پرسید چه طور شناختیشون جواب داد اعیونه ایرانی ...یعنی چشماش ایرانیه !!!دوستم که کنارشون بود گفت اعیونه لا لا الساق دسته ایرانی ...من رو بگی مردم از خنده هنوزم گاهی با هم یاد اون عصبانیت رو میکنیم و میگیم لا لا الساق دسته ایرانی ...
یادم باشه سوره کوثر رو و ماجرای سارا رو که چه درد ناک کرد سفر رو و اون زن ترکی که این به ظاهر مسلمون ها تمام موهاش رو توی صحن مسجد ......تعریف کنم .
یا علی