انگار امشب آسمان همدرد، با من
در این غروب خستگی شب گرد؛ بامن
من روزها را خواب هستم، خواب چون مرگ
همراه و هم درد تمام هستی ام شد
چون آسمان غمگین تر از من را ندیده
ذکر حسین بن علی بر لب کشیده
امروز زینب، دستی بر کمر داشت
گویی که تصویری زغم ها، پشت در داشت
یک طفل کوچک پشت خیمه چون کمان است
انگار زهرا را خدا از سر کشیده
امروز دشت کربلا زهراست زهرا
هر کودکی یا هرکسی این صحنه دیده
تیر سه شعبه حلق اضر را دریده
قاسم چنان مرغی که بال و پر بریده
ای وای از حال جوان هاشمیان
گویی خدا یا احمد است این ماه تابان
در جنگ همچون جد خود مولای مردان
آری خدا قلب حسین آمد به میدان
فریاد فریاد، جوانان بنی هاشم بیایید
باید علی را بر در خیمه رسانید
من در کجای کربلا از غم بگوییم
از شرم تشنه ساقی مادر بگویم
عباس ای تنها امید خواهر من
او کیست اکنون بر سر تو؟ مادر من ؟
عباس، بعد از سالها من را برادر گفته ای تو !
وا احمدا، عباس من، چون رفته ای تو؟
دستی نداری در بدن، چشمان زیبایت دریده
عباس من، عباس من، همچون پدر از فرق تو خون میچکیده
عباس، اصغر، عون وجعفر، وای ای وای
اکبر، برادر،اهل معجر، وای ای وای
انگار خورشیدی دو تا در آسمان است
اندر زمین جوبارخونی چون روان است
این قافله فریاد هل من ناصره را پشت سر داشت
گویی که خون فاطمه اینجا اثر داشت
فریاد او خاموشیی دیگر ندارد
آخر چرا مهدی به بالین غریبی سر گذارد؟
ای وای برما چون همیشه خفته هستیم
غافل ز حال مردگان مرده هستیم
مهدی بیا این قافله مهتر ندارد
هر کس به نحوی بدعتی در دین گذارد
رهبر همیشه در جفای جور تنهاست
سید علی او رهبر مظلوم دلهاست
سوگند تا این آسمانها آسمان است
سوگند تا جان در بدن هامان روان است
هرجا زمینی هست آنجا کربلا هست
هرروز سوگ قدسیان آسمان است
هر روز بوی سیب را بهتر بگیریم
در راه دیدار عزیز فاطمه آخر بمیریم
به امید فرج مولانا صاحب الزمان