و تو لیلا ندیده.....
شراب از خنده میگیرم نگاه آبدارت را
به خواب سرمه می بندم پر و بال غبارت را
غبار رفتنت را موج بر می خیزد از صحرا
که بر اشکم گذر دادی رکاب راهوارت را
نسیم لطف پنهان است در زخم عمیق عشق
شکوفا کن به آب تیغ ، باغ بی بهارت را
تو در عمق کدامین دره می خوانی که می آرد
نسیمی خسته و محزون ردیف بغض تارت را
چه محزون مینوازد در پگاه گرگ و میش دشت
شبان نی زنی اینجا روان بی قرارت را
من اما صوفی آن خانقاهم در نشیب کوه
که در هر خلسه می میرم حضور سایه وارت را
غرور گیسوانش را اگر ای کوه میدیدی
چنین افشان نمیکردی شلال آبشارت را
مرا زخمی رها کردی به پای دا رآویشن
چرا با خود نبردی لاش خونین شکارت را؟
و تو لیلا ندیده، مردی و یک صبح بارانی
چرید آهوی تنهایی علف های مزارت را
دکتر کافی
امروز خیلی ناراحت شدم از خیلی چیزا از اینکه بعضی آدم ها می تونند در حد اعلی خود خواهی باشن و اصلا به دیگران فکر نکنن ....از اینکه چقدر بعضی ها از کنار همه چیز بی خیال رد میشن ....از اینکه بعضی ها تا وقتی نظر جمع با نظرشون یکیه موافق هستن و به محض اینکه نظر جمع با نظرشون متفاوت میشه دیگه حاضر نیستند از جمع تبعیت کنن.... از این همه نا مهربونی و نا به سامانی خسته شدم دلم خیلی شکسته دلم بارون میخواد
یه روزی من اونقدر کار میکردم و فعال بودم که نگو همه بچه ها میگفتن بابا تو خسته نمیشی؟؟یه کم استراحت کن....منم باافتخار میگفتم مگه سرباز امام زمان هم خسته میشه؟؟؟اما حالا میبینم منم خسته شدم ....نه از فعالیت و کار از بی مسئولیتی برخی که حاضر نیستن بپذیرن ! هیچ! مدام دیگرون رو سرزنش میکنن خسته ام و دلگیر هیچ وقت این همه نا راحت نمیشدم اما حالا ...دلم گرفته دلم برا امام زمانم تنگ شده دلم براش میسوزه آخه رو کی حساب کنه بیاد؟؟من خسته یا تو که فقط ناظری یا اونی که نامردی میکنه و بقیه رو مقصر نشون میده؟؟
مرا زخمی رها کردی به پای دار آویشن
چرا با خود نبردی لاش خونین شکارت را؟؟؟؟؟
سری بر بسترش ننهادی ای دل !
که در توفان غم افتادی ای دل!
میان ورطه ی خونابه و اشک
مرا آخر به کشتن دای ای دل!
زغم بر دل ملالی دارم امشب
به خون آغشته، بالی دارم امشب
در این کنج قفس، ای پر کشیده!
نمی دانی چه حالی دارم امشب!