بی تاب وصال یار بودن
از منظر عشق بیقراری
همچون گل در بهار بودن
از غنچه به پرپر شدن خویش
باید که نگاه دار بودن
باید که به چشم فرصتی داد
بایدکه به اشک فرصتی داد
باید به وصال فکر کردن
در اوج قرار بی قراری
بی تاب وصال یار بودن
باید که به عشق فرصتی داد
با اینکه سراپا همه خسته
اما همه عشق یار بودن
باید ز دیار خسته رفتن
باید که نشاط را شنیدن
باید که پرنده وار گشتن
در اوج هوا خشوع کردن
ای وای که شب رسیده از راه
اندر هوس دیدن دلدار
باید که به صبح ماند بیدار
باید که چو خورشید سحر خیز
از این همه لطف منفعت برد
باید که برای عشق ،عاشق
تن را بکند اسیر زنجیر
باید که روان تازه ای داشت
باید قدمی دوباره برداشت
بی تاب وصال یار بودن
از منظر عشق بی قراری ست .....
اینم کامل شده ی آخرین بداهه گویی من امیدوارم خوشتون بیاد