این روز ها دلم خیلی میگیره ....
پسرم امروز یک ماهه شده و من خدا رو برا این بهترین و بزرگترین و شیرین ترین نعمتش شکر میکنم
اما این یک ماه خیلی اذیت شدم دلم خیلی گرفت و خیلی شکست....
دلم کباب شد روزی که از دست کوچولوی پسرم خون گرفتن اونم از روی دستش....
دوست داشتم بمیرم و این روز ها رو نبینم
بماند که چه حاشیه هایی داشت این قضیه ...
بعد هم ماجرای رگ قلبش و این چند روز پیش هم که دکتر سر یه قضیه هیچ و پوچ کلی ترسوندمون
ولی مادر شدن در عین شیرینی خیلی هم سخته دوست دارم برم و دست و پای مامانم رو ببوسم
تازه میفهمم که چه کشیده تا ما بزرگ شدیم....
علی داره از خواب بیدار میشه باید برم
اما حرف گفتنی زیاد دارم ....
تا بعد ....