امروز هم گذشت ....داریم وارد روز نهم میشیم ... 18 روز دیگه بیشتر نمونده....
وقتی علی آقا به دنیا بیاد حسابی وقت منو میگیره و دیگه خیلی کمتر وقت میکنم بیام اینجا....
گفتم بزنم یه مرور خاطراتی بکنم و سر خودم رو گرم کنم آخه این روزها حسابی دلم میگیره ...خسته ام و کلافه و بی حوصله همه بچه ها دارن خودشون رو برا انتخابات و ....
آماده میکنن ولی من اصلا اعصاب کار سیاسی رو ندارم ...
سال گذشته سال خیلی خوبی بود با همه ی سختی هاش ولی یکی از بهترین سالهای عمرم بود
سفری که قابل وصف نیست....
چقدر دلم هوای حرم کرده....
سفر مشهد قبل از ماه رمضون و بعد از اون علی آقا که ما رو حسابی قافل گیر کرد ....
بعد از علی جون فقط یه بار تونستم برم مشهد اونم مهر ماه بود ...
و بعدش دیگه من خونه نشین و به قولی بستری خانگی شدم ....
قبل از عید هم که یکی از آباجی هام روزی شما عقدشون بود بازم بد نبود سرگرم بودم
بعد از عید هم آبجی کوچیکه داره برا اتاق علی هی از خودش خلاقیت نشون میده اینم یه نمونه کوچیکش...
اینو باید اونوری نگاه کنید اصلا حوصله درست کردنش رو ندارم ....
این جدیدی ها هم داداشم رفته یه سری جوجه بلدرچین خریده ...
که پدرمون رو در آوردن....
عجب زندگی کسالت باری پیدا کردم .....
برام دعا کنید ....