تو کوه صبری
ایوب در مکتب تو درس آموخته ...
چگونه زنده ماندی بعد از آن همه داغ ؟!
مصیبت ها پیش پای تو کم آوردند....
ما رایت الا جمیلا
که تو گفتی دل آسمان را لرزاند....
چگونه تو را بفهمم ؟
چگونه تاب بیاورم شناختنت را ...؟!
دل کوچکم حتی تاب دوری عزیزانم را ندارد ....
چشمانم از ندیدنشان به سرعت کم نور می شوند
حق می دهم بعد از بازگشت از کرب و بلا هیچ کس تو را نشناسد
پیری بر رخسارت رنگ بسته باشد ...
جق می دهم ....
و به خدا حق می دهم که ببالد بر خود
که تبارک الله احسن الخالقین...
این چه گونه مخلوقی است که فقط خود خدا توان درکش را دارد
بی بی جان رسیدنت به حسین بعد ازاین جدایی جان سوز هر چند برای تو پر از شور و شعف وصال عزیزان بوده
اما دل های همه ی دوستدارانت را داغ دار کرده ....
زینب جان تو عمه ای و همه ی وجود عمه برادر زادگان او...
برای مولای ما هم دعا کن
دعا کن ....
برای غربتش دعا کن ....
تو مستجاب الدعو ه ای بانو ...