کربلا ....
کربلا ....کربلا ....
دارم از داغ فراقت گله چندان که مپرس
....
هنوز هم کربلا نرفته ام ...
امروز هم یک روز مانده به اربعین داغ هایی که زینب دید و دلم بی تاب توست
واین دل همان دلی است که داغ پرواز در بین و الحرمین بال و پرش را سوخته ....
زائران پیاده را دیدم که به سمت حرمت نه قدم زنان که پرواز میکردند......
...درونم غوغاست...چشمانم سخت دلگیرندو هواشان ابری است ...
کودکم بی تاب توست ...بی تاب بین و الحرمین و گنبدین ...
دلش برای محرمت پر میزند و آرزویش شده علی اصغر تو باشد
کربلا را ندیده ولی تا نام تو را میشنود عجیب متحول میشود و گویی تا خود ضریح تو پرواز میکند...
قلبش تند تند میزند و احساس میکنم بغض امانش را برده و منتظر روزی است که برایت فریاد میزند...
داد میزند ....لبیک یا حسین را زمزمه ی روز و شب خویش می کند...
خدا یا چگونه ادامه دهم راه را نشانم بده کربلا کجاست؟