چشمان خسته ما سمت آسمان
یا بسته سوی سکوت کمند ها
باران شبی به خانه ی ما سر نمی زند
گویی که خسته شده زین پند و مند ها
من هم دلم اسیر شد زمانه ای
باید که عشق دور شود زین چرند ها...
ای بابا اینقدر اینجا سخنوران گرام حرف میزنن که حس شاعرانه ای که بعد از مدت ها به سراغم اومده در هم پیچیده و از سرم پرید
خلاصه اینکه این شعر در گلوی ما خشکید دوستم نام خسته من رو بانو گذاشته بود توی وبش خیلی دلم غنج رفت ....
دوست داشتم کنارش بودم و ذوقم رو میدید...
خیلی خسته ام از این بی مهری هایی که داره نسبت به من و ...دانشجو می شه یه جایی خواستم از یه بنده خدایی تعریف کنم رفتن کاملا
برعکسش رو گذاشتن کف دست طرف ...
واقعا که خجالت هم خوب چیزیه....
بعد از 4 سال جون کندن فرهنگی و کار برای فرهنگ سازی حالا جرعت نداریم توی متن اسلام از دین دفاع کنیم که میان زیر آبمون رو مثل مرد میزنن...