• وبلاگ : شب باراني من
  • يادداشت : تب داغ جنوب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    با سلام و خسته نباشيد.

    از شهدا براي ما هيچي نمونده حتي شرمندگي.

    اگر هم مونده باشه فقط برامون کلمه شرمندگي مونده. شديم گريه و گريه و گريه ولي يک بار از خودمون پرسيديم واقعا داريم چي کار مي کنيم. فکر مي کنيم تا رفتيم منطقه ديگه حله.

    يه مثال بين بچه ها هست مي گن بابا همه جاي زيارتي دنيا رو رفتيم بعدش نماز هم مي خواد بخونيم.

    شرمندگي بايد اون زمان باشه که نفهميديم داريم چي کار مي کنيم جز اينکه انديشه علم الهدي ها رو خودمون داريم با اعمالمون توي همون هويزه خاک مي کنيم و ميايم.فکر مي کنيم رجوع به خود و اعمالمون مال همون جاست.زيارت شهدا شده سال حسابرسيمون.سر سال مي ريم حسابرسي تا سال بعد.نفهميديم شهدا دفترچه دادن دستمون براي يک سال با خودمون ببريم و توش حسابرسي کنيم سريع ميپريم اول اردو توي منطقه دفتر خالي بر مي داريم و کنکاش مي کنيم و حساب رسي.

    شهدا هيچ وقت جز حرف ولي و تحليل حرف ولي صدا نزدند.بصيرت توي کتاب نيست توي دله که شهيد صياد به بني صدر گفت اومدي پايين هواپيماتو مي ترکونم . بني صدر اون زمان فرمانده کل قوا بود. نامه هم از اقا داشت ولي تفصير ما اقاست و کسي راه اقا رو داشته باشه نه نامه اقا.

    يا علي