دلم اسیر گشت
اسیر یک نگاه بی قرار گشت
وای دلم در تب و تاب آمدن
در تب و تاب شعر بی قرار گشت
هنوز خنده های تو ...
هنوز هم نگاه تو ...
ولی چه سود...
می روی ومن در انتظار
تمام این غروب را بهانه میکنم
واشک لحظه ای از دلم جدا نمی شود
غروب را بهانه میکنم
از آن زمان که دیدمت...
از آن زمان که با سلام عارفانه ات
در وجود من یک خدای آشنا سروده ای
از آن زمان که سر به دشت برده ام
از آن زمان که کوه را شنوده ای
من اسیر گشته ام اسیر
اسیر آن نگاه گرم
ولی چه سود...
دیر می شود...
و تو هنوز میروی...
و من با کلام در پناه حق
پشت در ایستاده ام ...
این شعر قشنگ رو تقدیم میکنم به بهترین دوستم هر کجا که هستی سالم و سلامت باشی و زود برگرد که منتظرتم