• وبلاگ : شب باراني من
  • يادداشت : دوستت دارم
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    دريغا که فصل جواني برفت
    به لهو و لعب زندگاني برفت

    ز سوداي آن پوشم و اين خورم
    نپرداختم تا غم دين خورم

    دريغا که مشغول باطل شديم
    ز حق دور مانديم و غافل شديم

    چه خوش گفت با کودک آموزگار
    که کاري نکرديم و شد روزگار

    نکو گفت لقمان که نا زيستن
    به از سال ها بر خطا زيستن

    هم از بامدادان در کلبه بست
    به از سود و سرمايه دادن ز دست

    جوان تا رساند سياهي به نور
    برد پير مسکين سياهي به گور

    [گل]