اجازه خانوم؟ ما يه شعر بخونيم خانوم؟
ميخواهم امشب آنچه نهان بوده رو کنم
بگذار تا دوباره تو را آرزو کنم
ميخواهم امشب از سر شب تا اذان صبح
صد بار با طراوت يادت وضو کنم
يک رشته عشق و سوزني از آرزو بده
تا پاره پاره هاي دلم را رفو کنم
اجازه؟ يه شعر ديگه هم بخونيم؟
امروز مثل هر روز ، با من بساز اي درد!
اين عشق کار من نيست، اما چه مي توان کرد؟
اي روح نا به سامان، با من نمان و بگريز!
من خاک مي شوم ، خاک، من گرد مي شوم گرد
اين روزهاي آخر بايد وزيد و طي شد
با رودهاي راهي ، با باد هاي شبگرد
نگذار خاطراتش در من فسيل گردد
آتش بزن! بسوزان! دردت به جانم اي درد!
اجازه ؟ ما حرف آخر رو هم بگيم؟
و کسي معني دل بستن عريانم بود
نيمه ي ديگر من ، نيمه ي پنهانم بود
عطش خواستن و خواستن و خواستنش
مثل لجباز ترين وسوسه در جانم بود
( من نبودم . کي بود ؟ کي بود؟)ما که دهنمون بو شير مي ده!