توی این ماه حسابی با خودم و با همه در گیرم ....
شب ها اصلا خوابم نمی بره گاهی هم که می خوابم خواب های آشفته میبینم ....
اکثر اوقات علی آقا پاش رو روی قلبم میذاره و چنان فشار میده که نفسم قطع میشه به قول قدیمی ها باید از حالا بدونیم که دنیا بیوفاست....
قلبم خیلی درد میکنه اما چاره ای جز تحمل نیست ...
خیلی سعی میکنم که هیچ چیزی رو به روی خودم نیارم ولی نمیشه گاهی دلم می خواد بشینم و تا میتونم گریه کنم
دنیایی که مردم قضاوت میکنن اونم از روی ظواهر ...
نیت خودشون رو به همه تعمیم میدن ....
حتی وقتی ادعا میکنن که برا رضای خدا کار کردن بعدن بعضی از رفتاراشون نشون میده که برا خودنمایی بوده...
و بعد میان و همین نیت قلبی خودشون رو به بقیه هم می چسبونن...که دیدین ما تونستیم و اونها نه ....
غافل از اینکه اونها برا رضای خدا کار کردن نه رضای دل خودشون
خدا یا اخلاص دیگه شده یه آرزو ...
دلم خیلی میسوزه برا کسایی که فکر میکنن مخلصن و هیچی نیستن ....
این روز ها دلم خیلی زود میشکنه از کوچکترین اتفاقی هم که می افته دلم میشکنه....
دلم برا روزهای بچه گیم خیلی تنگ شده برا اون روزهایی که نیت آدم ها رو نمی فهمیدم و از گوشه و کنایه هاشون متوجه بد طینتی اونها نمی شدم
خدا یا به همه ی ما رحم کن و ما رو به راه راست هدایت کن